بتن

یادت نره من بتن شدم ... دیگه از محبت خبری نیست...

 همه ی آدما مثه همن و من این رو بارها شخصا  تجربه کردم...

هیچ فرقی بین هیچ آدمی نخواهم گذاشت مگر در دنیای مجازی..

اینجا آدما از یه دریچه ای حرف میزنن که باعث تفاوتشون میشه...

فاصلتونو با من حفظ کنید... جدیدا خیلی بیرحم شدم... حتی نسبت به اطرافیانم هم مرحمتی به خرج نمیدم... چ برسه ب خودم...

شب یلدا تنهایی تو اتاق خالی از سکنه!! چه حالی میده!! منم خل تشریف دارما!!

مرام

خدایا فهمیدم هیچکی تو این دنیا ارزش محبت کردن و مرام گذاشتن رو نداره....

واقعا چه دنیای زیبا و خوبی داری خداجون...

ممنون که این مسائل رو با اتفاقای کوچیک بهم یاد آوری میکنی وگرنه دائم فراموششون میکنم.

لعنت به این زندگی

بوبن

چیزی که غالب روشنفکران کم دارند ، عقلی است که به هیچ چیز راضی نمی شود و هیچ جا آرامش نمی یابد ، مانند ریختن خونی از زخمی یا عطر گل سرخ.

فال صب:)

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز / چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم / خم میدیدم و خون در دل و پا در گل بود

بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق / مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

.

دیدی آن قهقه ی کبک خرامان حافظ /  که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود 

کپی

 
بابا لنگ دراز عزیزم
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی شبیه غرور!

بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ... بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ... نمیگذارم ... نمیخواهم ...!
...

بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ... حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم ...!

بابا لنگ دراز
جین وبستر

مکانیک خاک

اللهی به امید تو:(

از میان ترمش اینقد میترسم:(..............پایان ترم حتما دق میکنم:(

فامیل استادمون خندانه اما همه رو گریان میکنه:(

غلط کردم

غلط کردم اومدم عمران!!

ای کاش لااقل رشته ای که دوست داشتم میرفتم!!

اون موقع حداقل واسه علاقه م اینقدر سختی و بدبختی میکشدیم!!

آرنو جان:(

آرنو هم داره میره کانادا

چقدر سخته با لبخند بدرقه کردنش...

نمیخوام اشکامو ببینه اما خیلی دلم واسش تنگ میشه ...

ای کاش سفر مسافرتی بود...

ای کاش کمی نزدیک تر بود..

چقدر دوستش دارم... یه آدم مسیحی که روی تمام مسلمونا رو کم کرده...

ای کاش بتونم بش بگم نرو... اما افسوس که هیچوقت این کارو نمیکنم

اعدام!

میخوام خودمو اعدام کنم..

استارت یہ رابطہ دیگہ کہ میدونم ھیچ نکتہ مثبتی ندارہ ...با برداشتن  فاصلہ ای ک توش باھم دوستیم و به ھم علاقہ داریم زیاد طول نمیکشہ که کامل از دستش بدم.. طاقت از دست دادن اونو دیگہ ندارم..ولی عیبی ندارہ.. این راھی ھس ک خودم کشفش کردم!! ..ب زودی خفہ خواھم شد..

كار متفاوت!

 

داشتم تو دانشگاه ول ميگشتم كه دوستم رو تو خيمه اي كه چايي صلواتي پخش ميكردن ديدم.... به ! چه جاي دنجي! چه پناهگاه خوبي!

سريع حال و اهوال كردم و رفتم تو خيمه!

بايد ميرفت دستشويي!! اما چون دست تنها بود و اونجام شلوغ نميتونست!

چند دقيقه اي به جاش چايي ريختم!!

فرداش دوباره همون ساعت 3 رفتم پيشش.. از خستگي ناي هيچكاري نداشت! بهش گفتم برو خونه استراحت كن!! اونم رفت!! من تا شب چاي نذري ميدادم!! خودم نذري نداشتم!! نميدونم چرا.. ولي براي اولين بار حاضر شده بودم كار صلواتي انجم بدم...

بهتر ميكرد حال خرابمو....